یک پدرانه

ساخت وبلاگ
سی مرداد نود و پنج تولد وبلاگم بوده

تولدت مبارک

http://my-these-days.blogfa.com/post/1

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : مرداد, نویسنده : my-these-days بازدید : 82 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 7:06

فکر میکردم فراموش کردم....اما نکرده بودم...وقتی دیروز بعد از چهار سال دیدمش، فهمیدم که فراموش نکردم....... 

اونقدر ازش تنفر دارم که حالت تهوع بهم دست داده بود...

مطمئنم که حتی یک بار هم تو صورتش نگاه نکردم. حتی اون موقعی که مجبور بودم جواب سلامش رو بدم

فکر نمیکردم انقدر بتونم از یک نفر بدم بیاد

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 96 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 7:06

جمعه عصر بود. داشتم تاریخ میخوندم. نازنین پیام داد که گروس اومده اصفهان و تو خیابون خاقانی جشن امضا داره.قرار شد مخ باباشو بزنه که بریم. مخ زد و رفتیماننننننننننننننننننننننننننقدر ذوق کرده بودبم جفتمون که اصلا یه چیز ضایعی بودیم. چندتا از شعرهاشو خوند و ما مردیم از احساس و تصاویر شاعرانه ای که توی اون چند تا جمله جا داده بود نوبت رسید به اممضا.من و نازنین و پانته آ و کیمیا.نیم ساعت منتظر بودیم ت یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : دیدار,عبدالملکیان, نویسنده : my-these-days بازدید : 97 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 7:06

از هیجان خوابم نمیبره امروز دو تا از بچه ها کنکوری امسال اومده بودن. یکی بیست و چهار و اونیکی سی و هشت بود رتبه هاشون.(علوم انسانی) دو تا دوست صمیمی. خیلی خوب بودن. پر از انرژی مثبت. یه جوری از کنکور و دوران کنکور خودشون حرف میزدن انگار فقط یه شوخی یا یه بازیه...یکیشون گفت: کنکور فقط درس تو رو نمیسنجه، روح و روانت رو هم مسنجه.تو سال کنکور خیلی عوض میشین خیلی چیزا رو میشناسین و یاد میگیرین...اینجور یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : جوگیری,مثبت, نویسنده : my-these-days بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12

بچه که بودم از جنگ میترسیدم. شب ها باید حتما کنار مادرم میبودم تا خوابم ببره. اون موقع ها کسی ازم نمیپرسید چرا یا از چی میترسم یا هر سوال دیگه. خیلی ها بهم میگفتن که لوس شدم یا زیادی به مامانم میچسبم یا عادت کردم یا هیچ وقت بزرگ نمیشم. حتی بابام به مامانم میگفت که بدعادتم کرده و چندروز اگه پیشم نخوابه درست میشم. اما مادرم حتی یک شب هم من رو تنها نذاشت. هرشب سرم رو میبوسید و اجازه میداد انقدر دستاش یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12

وقتی حالش بده میره پیاده روی. گاهی یک ربع یک ساعت دو ساعت یا سه ساعت فقط راه میره.حتی خودش هم نمیدونه کجا میره، فقط میره. انقدر میره که همه چی یادش بره و برگرده

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : حالت,چیکار,میکنی؟, نویسنده : my-these-days بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12

 توی قسمت لینک ها، وبلاگ "فیمارستان" و "گزاف" رو خیلی دوستدارم.پیشنهاد میکنم هردفعه یه سر بزنید شوهرخواهر سرما خورده....این چندوقت سرشون خیلی شلوغه. تو دوتا از نمایشگاه های اصفهان غرفه گرفته اند و هرشب تا دوازده سر پا می ایسته.البته خواهر هم دنبالش میره که کمکش کنه. خسته است... کاش این قرعه کشی پانصد میلیونی هفت هشتاد رو شوهر خواهر و خواهر ببرن.....وای چه حالی بده میگرن عزیز برگشته. یک هفته است یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نکته,بسیار, نویسنده : my-these-days بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12

حانیه من "حانیه" ام حانیه از ریشه ی "ح ن ی" عربی هست. از اونجایی که سر اسمم دعوا بوده تصمیم میگیرن از داخل یک کتابی که القاب حضرت زهرا داخلش نوشته شده اسمم رو انتخاب کنن. و اسمم رو میذارن "حانیه" به معنای بسیار مهربان و با محبت به خصوص نسبت به خانواده (خانواده دوست) من ناراحت نمیشم اگه بهم میگن هانیه اما خب برام قشنگ تره که اسمم رو درست املا کنند. البته میدونم خیلی ها فکر میکنن توی شناسنامه ام اش یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12

دیروز بابا گفت که یه نفری یک هفته است هی زنگ میزنه که اقا من دخترتون رو میخوام...انقدر خندیدم که نفسم بند اومد و از چشماش اشک میومد.تا یک ساعت هرچی میخواستم یادم نیاد نمیشد و هی خندم میگرفت. گفتم از کجا منو دیده؟ گفت اون روز که رفتیم چینی ها رو خریدیم واسه عاطفه گفتم اون پسره که با موتور رفت از انبارشون چینی ها رو اورد؟ گفت نه. اونجا که با امید رفتیم قاشق چنگال هارو خریدیم گفتم اونجا که سه نفر بیش یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : خواستگار, نویسنده : my-these-days بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12